با اعلام خبر بیست و سی مبنی بر اینکه دولت با وارد کردن 50 هزار تن برنج از مرزهای شرقی کشور باعث شکسته شدن قیمت برنج شد ، نفس راحتی کشیدم و گفتم : خب ، خدا را شکر . بالاخره دولت به فکر مردمه و نمیذاره اوضاع اینجوری بمونه .
فردا صبح شال و کلاه کردم که راهی بازار بشم و بقدر کفایت برای روزهای باقیمونده ی اردیبهشت که چقدر هم کش اومده و تموم نمیشه برنج بخرم . تاملی کردم و با خودم فکر کردم که چرا با این عجله ! بهتره یکی دو روز دیگه هم صبر کنم تا حسابی قیمت برنج بشکنه . خدا رو چه دیدی ! شاید دوباره برنج کامفیروز رو به قیمت 1800 تومن خریدم !
بهر حال دو سه روزی گذشت و من عزم را جزم خرید کردم . عیالم سفارش کرد ، حالا که قیمتها شکسته یک گونی 20 کیلویی بخر . شاید دوباره قیمتش بالا رفت . من هم به نشانه ی اطاعت دستی بر پیشانی گذاشتم و منزل رو ترک کردم . رفتم و رفتم تا به مغازه علی آقا رسیدم . بعد از سلام و علیکی پرسیدم حضرت آقا ، با واردات برنج ، قیمتها هم توفیری کرده ؟ علی آقا با نیشخندی تمسخر آمیز گفت : بله که توفیر کرده ! تا حالا کیلویی 50 تومن گرون تر شده . قدری برنج کامفیروز را از گونی برداشتم و بوییدم و آنگاه قیمتش را پرسیدم . مغازه دار گفت : هر کیلو 3650 تومن . دونه های برنج همچو مروارید از دستم سرازیر گونی شد و آه از نهادم براومد . خدایا من همین برنج رو در اواخر اسفند 86 هر کیلو 1800 تومن خریدم و حالا با گذشت 2 ماه ، دو برابر شده در حالی که به حقوق من دیناری هم اضافه نشده .
پول تو جیبم رو یه سبک سنگینی کردم و از نگاهم فهمید که قصد خرید ندارم . علی آغا گفت عزیز من ، پنجاه میلیون کیلو برنج مگه خوراک چند روز هفتاد میلیون آدمه ؟ با خودم گفتم راست میگه ها ! اینقدر برنج که نمیتونه نرخ بازار رو بشکنه و بعد به این فکر کردم که آیا واقعا مسئولین وزارت بازرگانی و مجریان خبر بیست و سی ، قد این علی آغای ما هم حالیشون نیست ؟
آروم از در مغازه گذشتم و همینطوری که پیاده روی خیابون رو گز می کردم یادم اومد به حرف مادربزرگم . وقتی بچه بودم می گفت شما تو دوره ی خوبی زندگی می کنید . ما اونوقت ها فقط این شب عید تا اون شب عید پلو می خوردیم ! حالا شما هر روز پلو می خورید . انگار پیش روم وایساده بود . بهش گفتم نگران نباش مادر جان ! اگه اینجوری پیش بره ، ما هم برای نوه هامون همینجوری تعریف می کنیم . چیزی نمونده که ما کارمندا هم قوت غالبمون پلوی شب عید بشه !
به رسم معمول روزهای گذشته برای پرکردن اوقات فراغتم استکان چای را برداشتم و در حین تناول آن نگاهم به قاب عکس بچه ها افتاد و این نگاه ما را تا عمق سال های گذشته فرو برد که ای داد و صد افسوس که این مدت عمر چقدر با شتاب گذشت ! ... بچه ها کی بزرگ شدند و کی وارد دانشگاه شدند ! ... همین افکار ، ما را به وادی آینده ای نه چندان دور هدایت کرد .
در فکر و خیالی شیرین ، نظر به روزهای فراغت از تحصیلشان دوختم که باید کم کم برایشان آستین بالا زد و رتق و فتق خوشبختیشان را تدارک دید . دست و بالم که نگاه کردم چیزی در آن ندیدم مگر چند دفترچه ی پرداخت اقساط وام که یکی پس از دیگری برایم دست تکان می دادند .
ناامید نگشتم و گفتم : خوب ! تا اون روزها من هم به افتخار بازنشستگی نائل می شوم و ده میلیونی بابت پاداش بازنشستگیم دریافت می کنم ! خدا کریم است ... ! بالاخره با این پاداش می توان مختصر جهازی برای دخترم فراهم کرد و سور و سات عروسی پسرم را تدارک دید . همینطور که در دفتر حساب و کتاب ذهنم دنبال جور کردن کسری مخارج بودم ، خبری از تلویزیون شنیدم که برق از کله ام پراند و مرا پاپرهنه از فضای خیالم ، میانه ی اتاق انداخت . خبر این بود : " از این به بعد بجای پاداش نقدی به کارمندان بازنشسته ی دولت ، سهام داده خواهد شد "
گیج و منگ در جای خود میخکوب شدم . نگاهم را به اطراف چرخاندم . عیالم را دیدم که محزون تر از من نگاه نگرانش را به نقطه ای دوخته است ... و لحاظاتی اینچنین گذشت و ما دیگر هیچ صدایی را نمی شنیدیم ...
پس از چندی که چرخش سریع سرم کمی از دور افتار و غبار منگی از دیدگانم کمرنگ شد ، آب دهانم را قورت دادم و اشارتش کردم که چرا اینقدر تب خال زده ای ؟ ... و او آینه ی گرد کوچکی از کنار دستش برداشت و به من داد و من خود را در آیینه نگریستم و گیج تر از قبل متحیرانه ، انگشت به دهان ماندم و دیدم که چقدر بیش تر از او تب خال زده ام ....
و ما ساعتها در این بهت و نگرانی فرو رفتیم و هنوز باورمان نمی شود که چگونه ممکن است چند نفر بدون هیچ پروایی برای گریز از مشکلات خود ، مشکلات مرگ آفرین را برای ما تدارک ببینند !
روزی با مدیر مدرسه ی راهنمایی که دلش لخته ی خون بود و از فرط پریشانی رخ برافروخته بود مصاحبتی پیش آمد و سفره ی دل گشود که فلانی ، شمار طالبان علم این آموزشگه عددی متجاوز از 150 می باشد و مشارکت مردمی امسالمان فقط 73000 تومان است .
او را منباب تسلی خاطر گفتم ترس به دل راه مده ؟ دیر نیست که سرانه ی آموزشی از خزانه ی آموزش و پرورش حساب بانکیتان را پر کند و ملال از خاطر شریفتان بزداید . با حالی دگرگون و کلامی آخته ، تیر غضبش را به سمت ما نشانه رفت و گفت :
تو می توانی هر سه ماهه با دویست هزار تومان تنبانت را بالا بکشی که بشارت فانتزی می پرانی ؟ کمی عقب نشستم و گفتم : چه خبر است ! در این میانه ما را چه گناهی است که اینقدر کج خلقی ؟ همینطور که نگاه از چشمانم بر نمی داشت دسته ای از فاکتورهای خرید ماژیک وایت برد و قبوض آب و برق و تلفن را به سمت ما حوالت کرد و بغضی در گلو ترکاند و گفت : بودجه ی اندک همچون برف است و خرج زیاد چو آفتاب تموز و دیگر هیچ نگفت و من دلم برایش سوخت و گفتمش که چرا لب به اعتراض نمی گشایید و فرمود که ...
و من بعد از گفتارش کمی سکوت کردم و با خود اندیشیدم که دیگر هرگز در رویای قدم نهادن به ماه فرو نروم !!!
دولت الکترونیک و آبفای فارس
چو می بینی که نابینا و چاه است ...
پلوی شب عید
نانو تکنولوژی
تب خال فرهنگی
برف و آفتاب تموز
شیمی دندان
دانستنیهای علمی کوتاه
جوک و لطیفه
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز : 11
کل بازدید: 188060
بدان امید می نویسم که مفید فایده باشد . نظرات ارزشمند شما چراغ پر فروغ راهم خواهد بود .
شعری از سهراب سپهری
دکتر دوگانی و انتظارات مردم فسا
دانشگاهها و تعطیلات بیش از حد
نیاز شدید به پارکینگ عمومی
رانندگان تاکسی . سلطان خیابانها
از ظرافت های مدیریت ! ! !
کلاسهای ناهنجار . تبلیغات هنجار
یکی از کاربردهای جالب سنگ !
همزیستی اجباری با باکتریها
معلم و انگیزه های تدریس
نوچوفسکوی نوروزی
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
نیاز به پلیس در همه جای شهر
صف طویل خودروهای گازسوز
سخنان گهربار پیامبر اکرم (ص)
سیمای نهج البلاغه
گوگل دوباره شیطنت کرد
یاد استاد بخیر
چرا اعتراض به گوگل اینقدر کند است ؟
آموزش کامپیوتر (قسمت اول)
مرکز موسیقی صدا و سیما [178]
خبرگزاری فارس [138]
دانشگاه آزاد اسلامی نی ریز [226]
دانشگاه آزاد اسلامی فسا [138]
سازمان آموزش و پرورش فارس [169]
مدیریت آموزش و پرورش فسا [111]
[آرشیو(7)]
هوالطیف
هوالطیف
● بندیر ●
سرای اندیشه
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
دانشگاه آزاد الیگودرز
کلام نو
پتی آباد سینمای ایران
Manna
مقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاری
دانش پژوه
کلام دل
نان ، عشق ، موتور هزار
عاشق دلباخته
غریب روزگار یوسف زهرا
شمیم
وبلاگ تخصصی مهندسی عمران
امین نورا ( پسر سیستان )
کبوترانه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
کانون فرهنگیان شیراز
.•¤ خانه آرزو ¤•.
عاشقان میگویند
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی
اس ام اس عاشقانه
انتخاب
دست نوشته های من
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
Lovely
desperado bug
جاده خدا
خاطرات یک خیال متروک
کلام نو
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
به خود آییم و بخواهیم،که انسان باشیم...
کانون صنفی معلمان تهران
مرا صدا کن شبی
به برادرم مسیح